تنها تو و من
رها از پليدیهای جهان
رها از نامردمان
غنوده در بستر عشق
تا پايان جهان !
من يك عابر پياده هستم
واژه هايم را...
عنكبوت هاي هار به تاراج برده اند.
يك عابر پياده
كه خواب مانده..
كه قضا شده .
كه ديگر با هيچ نمازي به جا آورده نمي شود !
دست بردار از اين در وطن خويش غريب،
قاصد تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد،
كه دروغي تو دروغ !
اين روزها چيزي از درون سينه ام سفت مي شود
به تو مي گويم اين همه سفت شدن مرا مي ترساند
تو اما ميگويي سينه بايد سفت باشد !
تو مرا سفت دوست داري !
شايد هم اصلاً دوستم نداري ....
خيال نكن نباشي بدون تو مي ميرم
گفته بودم عاشقم حرفمو پس مي گيرم
خيال نكن نموني كارم ديگه تمومه
ليلي فقط تو قصه اس جنون ديگه كدومه
كي ميگه تو نباشي ستاره بي فروغه
بزار همه بدونند، كه عاشقي دروغه
تو برده اي مي خواستي كه حرفاتو بخونه
براي تو بسوزه، به پاي تو بمونه
عروسكي مي خواستي رو طاقچه تون بكاريش
وقتي بازي تموم شد، كنج اطاق بذاريش
ديگه براي موندن اتاق تو شلوغه
عروسكا بدونيد كه عاشقي دروغه!!!
اينجا براي از تو نوشتن هوا کم است .
عالم براي از تو نوشتن مرا کم است .
اکسير من نه آن که مرا حرف تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين کيميا کم است...
زمان ميگذرد
و تو از ميان آغوشم محو و محوتر مي شوي...
حالا من مثل تمام آدمهايي كه يك نيمه خود را گم كرده اند
هر روز كمرنگ تر مي شوم.
روزي كه همه چيز از دستم رفت
تنها نگراني من
بين آن همه از دست رفته
عكسهاي تو بود...
و چشماني كه
- شايد براي هميشه -
گم شده باشند
آن روز گذشت
ولي نگراني من بزرگ ماند.
حالا ديگر از آن روز خيلي مي گذرد
و تمام نگراني ام
فراموشي زمان است
در پس چهره هامان...
یا من ناصبور را سوی خود از وفا طلب
یا تو که پاکدامنی صبر من از خدا طلب
ِ