تا که بوديم نبوديم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتيم همه يار شدند
خفته ايم و همه بيدار شدند
قدر آيينه بدانيم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست....
تاب حقیقت را نداشت
پس به ناچار دروغش گفتم...
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند
مهر در صبح دمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند.
وای باران،وای باران
شیشه ی پنجره را باران شست!
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ...
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران،باران
پر مرغان نگاهم را شست!
"حمید مصدق"
آن که میگوید دوستت میدارم
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبان سخن بود.
آنکه میگوید دوستت میدارم
دل اندوهگین شبی ست
که مهتابش را می جوید.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار آفتاب خندان درخرام توست
هزار ستاره ی گریان
درتمنای من.
از بختیاری ماست شاید که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا ازدست می گریزد.....!