حافظ از دولت عشق تو، سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش، نیست به جز باد به دست
پریشب از خدا خواستم سنگت کند.
دیشب دعایم را پس گرفتم.
امشب باید بخواهم مرا سنگ کند
.
تو خیلی وقت است که سنگ شدهای
ترسم که یکی از اهل وفا زنده نماند
در کشتن طایفه دستی که تو داری
حرفی نمانده
تو
مردهای
و من نباید سر خاکت گریه کنم