فرشتهها که به من پناه میآورند، من زنگولههایی به گردن آنها میآویزم تا بدانم کجا هستند و کجا نیستند... آخر به نظر من آنها زمینیها را خوب نمیشناسند.
شیطان که میآید، بدون در زدن راه را بلد است،
مستقیم میرود پشت آن دیوار که تو را تکه تکه کردم،
تو را در گونیاش میاندازد و جسدت را بیرون میبرد...
و حتی انعامی هم نمیخواهد.
او عاشق گوشت آدمهای نمکبهحرام است.
راست است که این روزها من گوشت و پوست و استخوانهایم را تا ته میخورم..
تا جایی که هیچ چیز از تو باقی نماند...
راست تر از همیشه این میشود که ما همدیگر را رد کرده ایم ...
دور برگردانِ بعدی...جایی دور تر از من...دور تر از تو...دور تر از خداست!
نترس. خطرناک نیستند. فقط درد دارند... اینجا همه درد دارند
من مرگ دارم دکتر. خوبم میکنی؟
آدمها این روزها دو دستهاند
یکی آنهایی که تو را میترسانند
و دیگری تو از آنها میترسی