بر بستر گناهي تازه
خواب تو را مي بينم
بيدار مي شوم
رد انگشتانت
بر ملافه ها جا مانده است
یه عدالت میگه مساوات در س.. !!!
یه عدالت میگه مساوات در عشق !!!
حالا کدامیک بهتر است ؟
نمی دانم ...
دلبر از ما به صد اميد ستد اول دل
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کريم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد يابی و انفاس نسيم
فکر بهبود خود ای دل ز دری ديگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکيم
مرا می خواستی تا از دل من
برانگيزی نوای بينوايی
به صد افسون دهی هر دم فريبم
به دل سختی کنی بر من خدايی!
مرا می خواستی، اما چه حاصل
برايت هرچه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در اين شهر
که اين يک قطره دل دريای غم بود !
تو را می خواستم تا در جوانی
نميرم از غم بی همزبانی،
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه می خواهم دگر زين زندگانی !؟