بيچاره دلم، اهل قمار نبود
آخر نمي دانست قمار بازِ خمار
آغوشش را به هوس آميزش با ورقها مي فروشد...
بيچاره دلم، اهل معامله نبود
شايد اگر قانون بازار را مي دانست
دنيا را به آغوشت نمي فروخت...
بيچاره دلم، اهل نور بود
نمي دانست تو در تاريكي همه چراغ ها را پيش فروش كرده اي !