تو باز صبر كردهاي
كه من پر از غرور تازهام شوم
و تو تمام فرصت عبور بي اجازه را
به من اجاره دادهاي
و من ميان جاده ايستادهام
و گمترين مسافر تو ماندهام
هميشهي صبور من !
تو باز سنگ ميشوي
سرم به آشنايي نوازشت كه ميخورد
اجازهي عبور اين غرور داده ميشود
و من صبور ميشوم ...
زمان دوباره ميرود
تو باز صبر ميكني
كه من پر از غرور تازهام شوم ...