شجاعت پیدا کردن مگر چقدر سخت است؟
شجاعت پیدا کردن مگر چقدر عجیب و غریب است؟
چرا دیگر هیچکس شجاعت ندارد؟
چرا دیگر هیچکس فکر نمی کند که باید تکانی به خودش
بدهد و یک شجاعت تکان خورده پیدا کند؟
چرا هیچکس شجاعت ندارد تا در چشمهای من
طولانی ِ طولانی زُل بزند؟
چرا هیچکس شجاعت ندارد آن طور که فکر می کند
و آن طور که قلبش فکر می کند زندگی کند؟
چرا هیچکس نمی فهمد که من نصفه مانده ام
که من از همه چیزها نصفه مانده ام
که من از همه آدم ها نصفه مانده ام...
چرا من دنبال کسی هستم که نصفه نباشد؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم که هم جرأت داشته باشد در
چشم های من زُل بزند
و هم جرأت داشته باشد یک دل سیر زندگی کند؟