ساده بودم.
تو که سخت مشغول وضع فاصله ها بودی،
من... همه جا می نوشتم: "تو را با فاصله برای من نوشته بودند!"
فاصله را اما،
تو یادم دادی!
فاصله
یعنی تو......
برای امید داشتن زیادی بزرگ شده ام.... باید عادت کنم...
به چهارراهی که همیشه در طرح هایت بین ما ترسیم می کنی.
در این چهارراه
حق تقدم با آمبولانسی است
که جنازه مرا می برد.
دیگر پیش چشم تو سبز نمی شوم...
باید پشت همین چراغ قرمز
موهایت را سفید کنی...